من همیشه دوست داشتم یک دوست خوب داشته باشم که با او بازی کنم.از خودم پرسیدم آن دوست خوب را از کجا پیدا کنم؟ چرا محمد دوست خوب دارد اما من دوست نداشته باشم؟!از پدرم پرسیدم: یک دوست خوب را چگونه پیدا کنم؟ پدرم گفت: دوستان خوب مانند برادر هستند،آن‌ها هم‌بازی‌های تو هستند. آن‌ها باید بااخلاق، درستکار و صادق باشند.

یک روز در کلاس با بغل دستی‌ام بازی می‌کردم. او مدادم را شکست. من هم دفتر او را پاره کردم. او خیلی گریه کرد. من شب به تختخواب رفتم خیلی ناراخت شدم که دفتر او را پاره کردم. فردا که به مدرسه رفتم او جلو آمد و یک مداد به من داد و با هم آشتی کردیم من هم عصر آن روز برای خروس سفیدش یک کاسه گندم بردم او خیلی خیلی خوشحال شد و اجازه داد خروسش را بغل بگیرم و نوازش کنم.

آن روز به من و شاهین خیلی خوش گذشت، ما حس احترام به همدیگر، گذشت و مهربانی و اخلاق خوب را یاد گرفتیم. من احساس کردم گم شده‌ی خود را پیدا کرده‌ام و اکنون با شاهین دوستان خوبی هستیم.

مسلم امینی، کلاس پنجم ابتدایی از دیواندره